5تیر89
رفتم با قطار خونه ی فامیلام که توی اهواز (شهر اتیش )بود .اون جا هر لحظش خاطره بود بعضی هاش خوب و بعضی هاش واقعا برای من دلخراش ولی من می خوام خوباشو توی اینجا ثبت کنم
اول از قطار شروع ی کنم که مثل جهنم گرم بود و توشم اب فروشی بود اونم بطریی 400تومن .می گن هر زجری که ما توی این دنیا بکشیم از گناهامون کم می شه من فکر کنم با اون قطار که کولر هاشم خرا ب بود و با اون گرمای وحشتناک اهواز تموم گناهام ریخت .راستش وقتی به لحظاتی که از دست دادم فکر می کنم عصابم خورد می شه دوست دارم لحظه لحظه ی اون روزا رو بنویسم اما وقتی یاد لحظه ی تلخ شب اخر می افتم دوست دارم زودتر فراموشش کنم .اصلا دیگه نمی نویسم .فقط اینو بگم که بهترین روز توی اون روزها 11تیر(روز تولدم)وبدترین شب هم شب همان روز(11تیر) بود.راستش الان بعد از اون سفر دوست دارم هر چی زودتر خودم تنهایی برم خونه ی امام رضا خدا کنه بتونم اخه یه بغضی گلومو گرفته

:: بازدید از این مطلب : 586
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2